سلام .وبتون عالیه.
اگه میشه رمان عشق درون امیرتتلو را پرنیانش را بزارید.ممنون.
پاسخ:سلام نظرلطفتونه آبجی عاطفه.این رمان 165 قسمت داره و دو فصله!!!نویسنده های این رمان به علت درخواست زیادی که بهشون شده مجبورشدن بدون وقفه بنویسن و به همین دلیل برای اینکه هرقسمت روتبدیل به فرمت های مختلف کنن وقت کافی ندارن ولی قول دادن بعدازاتمام این رمان زیبا تمام قسمت هارو بافرمت های مختلف برای ماارسال کنن وماهم برای شماکاربران عزیزقراربدیم.
نام رمان : ته جاده
نویسنده : ریحانا* کاربر انجمن نودهشتیا
حجم کتاب (مگابایت) : ۳٫۶ (پی دی اف) – ۰٫۳ (پرنیان) – ۱٫۰ (کتابچه) – ۰٫۳ مگابایت (epub)
ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، epub
تعداد صفحات : ۳۶۴
خلاصه داستان :
سوگل دختری زیبا و شیطون که عاشق امین ، دوست برادرش سامانه. مدتهاست که منتظر ابراز عشق از طرف امینه اما یک روز پسر داییش کامبیز از آمریکا برمیگرده و …
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)
پسورد : www.98ia.com
منبع : wWw.98iA.Com
با تشکر از ریحانا* عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)
قسمتی از متن رمان :
سخن اول:
گاهی وقتا دردها و غصه ها رو باید دست باد سپرد تا اونارو و به یه جای پرت و دور ببره…
گریه ها رو باید دست دریا سپرد تا در بستر خودش غرق کنه … و خنده ها روبه دست خورشید سپرد تا اونارو در جای جای این کره ی خاکی بتابونه…
گاهی وقتا باید در جاده ی زندگی فرمان ایست دادتا دوروبرمون رو ببینیم ومطمئن بشیم راه رو درست اومدیم…
و گاهی وقتا باید قدم هامون رو آهسته کنیم تا اونایی که عقب موندند به ما برسند و در کنار هم قدم برداریم و از کنار هم بودن لذت ببریم…
آهای … تویی که اول جاده،انتهای جاده و یا نیمه ی راهی … لحظه ای فکر کن و تصمیم بگیر. زندگیت و مرور کن و تصمیم بگیر … شاید این آخرین فرصت باشه…
فصل اول:
دست به سینه ایستاده بودم و به باغچه ی حیاط مدرسه خیره شده بودم.نه گلی توش بود نه چیزه قشنگی که جذبم کنه. نمیدونم اصلا برای چی اینجا ایستاده بودم. هرچند این باغچه به باغچه و گل و بوته ی حیاط خونمون نمیرسید. یعنی هیچ صفایی نداشت. تنها قشنگی که داشت این بود که رنگ و بوی حیاط مدرسه رو عوض کنه و یکم از خشکی درش بیاره که حداقل با افتخار سرت و بلند کنی و بگی حیاط مدرسه ی مام باغچه داره…
ـ چی تو رو محو خودش کرده حاجیه خانم؟
صدای پریناز بود که پشت سرم ایستاده بود و با خنده من رو نگاه میکرد.
من ـ نیشت رو ببند!
پریناز ـ نمیخوام جیگر … خب نگفتی؟
موهام که از زیر مقنعه بیرون زده بود رو تو بردم و گفتم:دلم برای مدرسه تنگ شده بود.داشتم از این فضای معنوی لذت میبردم!
بلند خندید و گفت: اوه … اونم کی تو؟ عمرا …
من ـ اولا مگه من چمه؟ دوما سلامت کو بی حیا؟
پریناز ـ اولا علیک سلام. دوما بگو چت نیست! سوما چند ساعت دیگه معلوم میشه. چهارما کو بقیه بروبچ؟
به سمت نیمکت خالی رفتم و نشستم پریناز هم.
من ـ پیشه مریم…ایشون دارن خاطرات شیرینه دوران عقدشون رو تعریف میکنند .بقیه هم به صحبت های جانانشون گوش فرا می دهند!
پریناز ـ اوه اوه اوه … بالاخره این دختر از ترشیدگی در اومد. به جون تو من همش نگرانش بودم. میگفتم آخرش این رو دستمون باد می کنه. حالا طرف کیه؟
تابی به گردنم دادم و گفتم: پسر خالشون …